Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘صادق چوبک’

13

قفسی پر از مرغ و خروس‌های خصی و لاری و رسمی و کله‌ماری و زیره‌ای و گل‌باقلایی و شیربرنجی و کاکلی و دم‌کل و پاکوتاه و جوجه‌های لندوک مافنگی کنار پیاده‌رو، لب جوی یخ بسته‌ای گذاشته بود. توی جو، تفاله‌ی چای و خون دلمه شده و انار آب‌لمبو و پوست پرتقال و برگ‌های خشک و زرت و زبیل‌های دیگر قاتی یخ بسته شده بود.

لب جو، نزدیک قفس، گودالی بود پر از خون دلمه شده‌ی یخ بسته که پَر مرغ و شلغم گندیده و ته سیگار و کله و پاهای بریده‌ی مرغ و پهن اسب توش افتاده بود.

کف قفس خیس بود. از فضله‌ی مرغ فرش شده بود. خاک و کاه و پوست ارزن قاتی فضله‌ها بود. پای مرغ و خروس‌ها و پرهایشان خیس بود. جایشان تنگ بود. همه تو هم تپیده بودند. مانند دانه‌های بلال به هم چسبیده بودند. جا نبود کز کنند. جا نبود بایستند. جا نبود بخوابند. پشت سر هم تو سر هم تُک می‌زدند و کاکل هم را می‌کندند. جا نبود. همه توسَری می‌خوردند. همه جایشان تنگ بود. همه سردشان بود. همه گرسنه‌شان بود. همه با هم بیگانه بودند. همه جا گند بود. همه چشم به راه بودند. همه مانند هم بودند و هیچ کس روزگارش از دیگری بهتر نبود.

آنهایی که پس از توسری خوردن سرشان را پایین می‌آوردند و زیر پر و بال و لاپای هم قایم می‌شدند، خواه ناخواه تُکشان تو فضله‌های کف قفس می‌خورد. آن وقت از ناچاری از آن تو پوست ارزن ور می‌چیدند. آنهایی که حتی جا نبود تُکشان به فضله‌های ته قفس بخورد، به ناچار به سیم دیواره‌ی قفس تُک می‌زدند و خیره به بیرون می‌نگریستند. اما سودی نداشت و راه فرار نبود. جای زیستن هم نبود. نه تک غضروفی و نه چنگال و نه قُدقُد خشم‌آلود و نه زور و فشار و نه تو سر هم زدن راه فرار نمی‌نمود. دردناک نگریستن و نه زیبایی پر و بالشان به آنها کمک نمی‌کرد.

تو هم می‌لولیدند و تو فضله‌ی خودشان تک می‌زدند و از کاسه شکسته‌ی کنار قفس آب می‌نوشیدند و سرهایشان را به نشان سپاس بالا می‌کردند و به سقف دروغ و شوخگن و مسخره‌ی قفس می‌نگریستند و حنجره‌های نرم و نازکشان را تکان می‌دادند.

در آن دم که چرت می‌‍زدند، همه منتظر و چشم به راه بودند. سرگشته و بی‌تکلیف بودند. رهایی نبود. جای زیست و گریز نبود. فرار از آن منجلاب نبود. آنها با یک محکومیت دستجمعی، در سردی و بیگانگی و تنهایی و سرگشتگی و چشم به راهی برای خودشان می‌پلکیدند.

به ناگاه در قفس باز شد و در آنجا جنبشی پدید آمد. دستی سیاه سوخته و رگ در آمده و چرکین و شوم و پینه بسته تو قفس رانده شد و میان هم‌قفسان به کند و کو در آمد. دست با سنگدلی و خشم و بی‌اعتنایی در میان آن به درو افتاد و آشوبی پدیدار کرد. هم قفسان بوی مرگ‌آلود. آشنایی شنیدند. چندششان شد و پَرپَر زدند و زیر پر و بال هم پنهان شدند. دست بالای سرشان می‌چرخید و مانند آهنربای نیرومندی آنها را چون براده‌ی آهن می‌لرزاند. دست همه جا گشت و از بیرون چشم چون «رادار» آن را راهنمایی می‌کرد تا سرانجام بیخ بال جوجه‌ی ریقونه‌ای چسبید و آن را از آن میان بلند کرد.

اما هنوز دست و جوجه‌ای که در آن، تقّلا و جیک‌جیک می‌کرد و پر و بال می‌زد بالای سر مرغ و خروس‌های دیگر می‌چرخید و از قفس بیرون نرفته بود که دوباره آنها سرگرم چریدن در آن منجلاب و توسری خوردن شدند. سردی و گرسنگی و سرگشتگی و بیگانگی و چشم به راهی به جای خود بود. همه، بیگانه و بی‌اعتنا و بی‌مهر، بِربِر به هم نگاه می‌کردند و با چنگال، خودشان را می‌خاراندند.

پای قفس، در بیرون، کاردی تیز و کهن بر گلوی جوجه مالیده شد و خونش را بیرون جهاند. مرغ و خروس‌ها از تو قفس می‌دیدند. قدقد می‌کردند و دیواره‌ی قفس را تک می‌زدند. اما دیوار قفس سخت بود. بیرون را می‌نمود اما راه نمی‌داد. آنها کنجکاو و ترسان و چشم به راه و ناتوان به جهش خون هم‌قفسشان که اکنون آزاد شده بود نگاه می‌کردند. اما چاره نبود. این بود که بود. همه خاموش بودند و گرد مرگ در قفس پاشیده شده بود.

همان دم، خروس سرخ‌روی پر زرق و برقی تک خود را توی فضله‌ها شیار کرد و سپس آن را بلند کرد و بر کاکل شق و رق مرغ زیره‌ای پاکوتاهی کوفت. در دم مرغک خوابید و خروس به چابکی سوارش شد. مرغ توسری خورده و زبون تو فضله‌ها خوابید و پا شد. خودش را تکان داد و پر و بالش را پف و پر باد کرد و سپس برای خودش چرید. بعد تو لک رفت. کمی ایستاد، دوباره سرگرم چرا شد.

قدقد و شیون مرغی بلند شد. مدتی دور خودش گشت، سپس شتابزده میان قفس چندک زد و بیم خورده، تخم دلمه‌ی بی‌پوست خونینی تو منجلاب قفس ول داد. در دم دست سیاه سوخته‌ی رگ در آمده‌ی چرکین شوم پینه بسته‌ای هوای درون قفس را درید و تخم را از توی آن گندزار ربود و همان‌دم در بیرون قفس دهانی چون گور باز شد و آن را بلعید. هم‌قفسان چشم به راه، خیره جلوِ خود را می‌نگریستند.

.

.

.

قفس. صادق چوبک. هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی، جلد اول. کتاب خورشید

Read Full Post »